همه چیز

علی کوچیکه

علی بهونه گیر

نصف شب از خواب پرید

چشماشو هی میمالید با دس

سه چارتا خمیازه کشید

پا شد نشس

چی دیده بود؟

چی دیده بود؟

خواب یه ماهی دیده بود

یه ماهی,انگار که یه کپه دو زاری

انگار که یه طاق حریر

با حاشیه ی منجوق کاری

انگار که رو برگ گل لال عباسی

خامه دوزیش کرده بودن

قایم موشک بازی میکردن تو چشاش

دو تا نگین گرد صاف الماسی

همچی یواش

همچی یواش

خودشو رو اب دراز میکرد

که بادبزن فرنگیاش

صورت ابو ناز میکرد

بوی تنش,بوی کتابچه های نو

بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو


ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ جمعه 5 / 7 / 1391برچسب:فروغ فرخزاد,به علی گفت مادرش روزی,شعر,شعر نو,شعر فروغ فرخزاد, توسط علی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد